اشعاری در مورد علم و دانش
اشعاری در مورد علم و دانش
میاسای زآموختن یکزمان ز دانش میفکن دل اندر گمان
زمانی میاسای زآموختن اگر جان همی خواهی افروختن
به آموختن گر ببندی میان ز دانش روی بر سپهر روان
توانا بود هر که دانا بود ز دانش، دل پیر، برنا بود
نکوهش مکن چرخ نیلوفرى را |
||
برون کن ز سر باد خیره سرى را |
||
تو چون مى کنى اختر خویش را بد |
||
مدار از فلک چشم نیک اخترى را |
||
درخت تو گربار دانش بگیرد |
||
به زیر آورى چرخ نیلوفرى را |
||
ارزش انسان ز علم و معرفت پیدا شود
بى هُنر گر دعوى بیجا کند رسوا شود
در مسیر زندگى هرگز نمى افتد به چاه
با چراغ دین و دانش گر بشر بیناشود
هر که بر مردان حقّ پیوست عنوانى گرفت
قطره چون واصل بدریا مى شود دریا شود
آدمى هرگز نمى بیند ز سنگینى گزند
از سبک مغزى بشرچون سنگ پیش پاشود
سر فرو مى آورد هر شاخه از بارآورى
مى کند افتادگى انسان گر دانا شود
قیمت گوهر شود پیدا بر گوهر شناس
قدر ما، در پاى میزان عمل پیدا شود
عقل
تحصیلى مثال جوى ها
کآن
رود در خانه اى از کوى ها
راه
آبش بسته شد شه بى نوا
از
درون خویشتن جو چشمه را
ز هر
دانشی چون سخن بشنوی از آموختن
یک زمان نغنوی
چو
دیدار یابی به شاخ سخن بدانی
که دانش نیاید به بن
---------
جهان
را چو باران به بایستگی روان
را چو دانش به شایستگی
در صفت علم
|
گردآورنده : ریحانه فولادگر ـرشته میکروبیولوژی
ادامه مطلب
[ سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۳۸ ب.ظ ] [ Sh_ Bahrami ]
[ ۰ ]